مقاله بررسی فروغ فرخزاد و اشعار او
مقاله بررسی فروغ فرخزاد و اشعار او |
![]() |
دسته بندی | زبان و ادبیات فارسی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 19 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 24 |
پدیده ای به نام فروغ
فروغ در عرصه ی ادبیات ایران یک پدیده بود . نه تنها بود که هنوز هم هست و همیشه هم خواهد ماند . به قول یکی از معاصرین : " فروغ بدون هیچ گونه ادعای طلبی خواننده ی شعر فارسی بعد از خود را بدهکار کرد و رفت ، چون میوه ی کال بر شاخه ماند تا به رسیدگی رسید و با مرگ ناگهانیش خدا می داند چه مایه از شعر ناگفته به خاک سپرده شد و چه مضامین بسیاری که می توانست در خواننده اش صد ها احساس که یکی از آن ها حس اندیشیدن بود ایجاد کند دریغا نگافته ماند و ماند . "
از یورش توفان مرگ که سرو قامتش را بی هنگام شکست و گرچه از ریشه های کلامش سرود های دیگری به بلندای ماندن در تاریخ قد کشیده است ؛ چهل سال می گذرد .
آری از بهمن سردی که جسم فروغ را به سرمای خاک سپردند ، هزاران دل گرم به یادش تپیده است و صدها قلم با گفتن از او به روی کاغذ پر خیده است ، هر صاحب اندیشه ، شعر فروغ را به نوعی بررسی کرده و در قلمرو نقد با توجه به نکاتی از آن به کندوکاوی علاقه مندانه و موشکافانه پرداخته است که همه این سنجدین ها مُهری بر جاودانه شدن اوست ، اما براستی چرا ؟و چگونه او این چنین دارای جایگاه خاص در ادبیات شعری ایران است ، شاید هیچ کس به خوبی و واقع نگری خودش این حس و بیان نکرده باشد که می گوید :
" من آدم ساده ای هستم ، بخصوص وقتی می خواهمم حرف بزنم ، این مساله را بیش تر حس می کنم . ...
...
فروغ با پشت سر گذاشتن دوران آشفتگی ها و شکست های پی در پی ، که دردناک ترین آنها جدایی از تنها فرزندش و محروم شدن از دیدار اوست ، در می یابد که او عاشق خود اوست نه رابطه های مادی و جسمانی . در این نوع رابطه ها نمی توان به کمال رسید و نیمه ی گمشده اش و حفتی که او را کامل می کند در این نوع رابطه ها یافتنمی شود:
اگر به سویت این چنین دویده ام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق ، خوشتر از خیال تو10
و از ویران کردن زندگی زناشویی اش به دنبال این توهمات پوچ به شدت پشیمان می شود:
بعد از او بر هر چه رو کردم
دیدم افسوس سرابی بود
آنچه می گشتم به دنبالش
وای بر من ، نقش خوای بود 11
و دلش می خواهد به خانه بر گردد. دژی محکم و امن که او را از عواقب همه ی تجربه های هولناک ، پشیمانی ها و پریشانی ها در امان می دارد. بهشت راستینی که از روی نادانی بی تجربگی گمان می گرد قفس اوست :
گفتم قفس ولی چه گویم بیش از این
آگاهی از دو رویی مردم مرا نبود
دردا که این جهان فریبای نقش باز
با جلوه و جلای خود آخر مرا ربود
اکنون من ام که خسته زدام فریب و مکر
بار دیگر به کنج قفس رو نموده ام
بگشای در که در همه دوران عمر خویش
جز پشت میله های قفس خویش نبوده ام 12
و در پایان زندگی پر تلاطم کوتاه اش ، این حسرت را حتا در اوج موفقیت و شهرت همچنان بر دوش خسته ی خود می کشید:
کدام قله کدام اوج ؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد!
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم از تکیه گاه تهی می شود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمی برد! 13
....